---
قسمت اول: لبخندهایی که بو میدن
لبخند بعضیا شیرین نیست...
بوی فریب میده.
اونقدری که از دوستداشتن حرف زدن،
باورت شد واقعاً برات موندنیان.
ولی فقط نقششون رو خوب بازی کردن،
نقشی که بعد از تو، برای یکی دیگه هم بازی میشه.
---
قسمت دوم: نقابهای شیک
اینجا آدما نقاب میزنن،
ولی نقابهاشون شیکه…
با کلمات قشنگ، رفتارای خوب، ژست روشنفکری.
و تو اگه بخوای واقعی باشی،
میشی زشت، میشی دردسر، میشی حذفشدنی.
---
قسمت سوم: قضاوت بیدعوت
حرف نمیزنی، میگن مغروری.
حرف میزنی، میگن زیادی حرف میزنه.
سکوتت دروغه، صدات تظاهر.
تهش میفهمی هیچکس تو رو نمیفهمه،
فقط دنبال دستهبندی کردنتن.
---
قسمت چهارم: منِ بدون ماسک
یه روز خسته میشی…
از بازی کردن، از تحمل کردن، از خوب بودن.
تصمیم میگیری خودت باشی،
بینقاب، بیتظاهر…
و همونجا میبینی همه ازت فاصله میگیرن،
چون واقعیتت، دیگه با نقشاشون جور درنمیاد.
---