-
امانت خدا...
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1404 02:32
خورشید داغِ مرز ایلام از فراز کوههای تنگه بینا فرو میتابید. سکوت لحظهای در خطوط مقدمِ کنجانچم پیچیده بود. چند سرباز عراقی، با دستهایی بالا گرفته، آرام از میان بوتهها بیرون آمدند—خسته، خاکی، گرسنه و ترسخورده. شهید احمد برازنده اولین کسی بود که آنها را دید. اسلحهاش پایین بود، اما دلش بالا. جلو رفت، نگاهشان کرد،...
-
شهیدی با قلبی بزرگتر از جنگ..شهید احمد برازنده
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1404 02:24
در هیاهوی انفجارها و شعلههای نخستین روزهای جنگ تحمیلی، مردی از تبار غیرت و مهربانی، مرز را نه فقط با سلاح، که با انسانیتش نگه داشت. شهید احمد برازنده، از نخستین رزمندگانی بود که اسیران عراقی را در همان روزهای آغازین جنگ به اسارت گرفت. اما آنچه او را از بسیاری جدا میکند، نه قدرت اسلحهاش، بلکه وسعت دلش بود. او وقتی...
-
دعوت به تبادل لینک با وبلاگ ما...
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1404 02:17
سلام به دوستان وبلاگنویس عزیز، اگر شما هم مثل ما به ارتباط بیشتر بین وبلاگها، رشد بازدیدکنندهها، و ارتقای کیفیت محتوا علاقهمندید، خوشحال میشیم با هم تبادل لینک داشته باشیم. ما باور داریم که وبلاگنویسی هنوز هم زندهست، و شبکهسازی بین وبلاگها میتونه تجربهای ارزشمند برای مخاطب و نویسنده باشه. شرایط ساده برای...
-
دختر آخرین قاجار..
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1404 02:09
در آخرین روزهای سلطنت احمدشاه قاجار، دختری ناشناخته در حرمسرا زندگی میکرد. نه شاهزاده بود، نه کنیز. نامش "مینا" بود و حافظ کل دیوان حافظ. مینا خواب دیده بود که اگر سلطنت پایان یابد، زبان شعر هم در ایران فروخواهد ریخت. برای همین، در شب فرار احمدشاه، بر تمام دیوارهای پشت بام کاخ گلستان، با زغال اشعار حافظ را...
-
آینده واقع گرایانه و تخیلی استان ایلام..
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1404 02:05
فرصتها: دروازه طلایی به عراق: با توسعه روابط اقتصادی ایران و عراق، ایلام به یکی از محورهای اصلی تجارت زمینی، ترانزیت کالا، و زائران عتبات تبدیل میشه. مهران یک بندر خشک بینالمللی میشه. گردشگری جنگ و طبیعت: مناطق مثل تنگه کِنجانچم، ارتفاعات کبیرکوه، و یادمانهای دفاع مقدس به مقاصد گردشگری تاریخی–زیارتی تبدیل میشن....
-
آینده ایران امیدوارانه..وعلمی تخیلی
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1404 01:56
در سالهای پیش رو، ایران با چالشهایی مثل بحران آب، مهاجرت نخبگان، فرسایش خاک، شکافهای اجتماعی و فشارهای اقتصادی دستوپنجه نرم میکنه. اما در دل این سختیها، چند مسیر روشن هم در حال شکلگیریه: ۱. موج نخبگان بازگشتی: از اواسط دهه ۱۴۰۰، موجی از نخبگان ایرانی مهاجر (پزشکان، برنامهنویسان، مهندسان) به کشور برمیگردند تا...
-
درخت سخنگوی توس...
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1404 01:48
در زمان طغرل سلجوقی، حکیمی تنها در اطراف نیشابور میزیست. نامش "میرفرخ توس" بود. گفته میشد او با گیاهان سخن میگوید، اما همه فکر میکردند دیوانه است. شبی درختی در توس، زیر نور ماه با او سخن گفت: "در من، پیکرِ فردوسی آرام گرفته، اما اگر پادشاهان دوباره زبان پارسی را بیقدر کنند، سایهام خشک...
-
آخرین شب در کنجانچم..
سهشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1404 01:10
باد سرد از دامنه کوهها به صورت میزد. احمد پتوی کهنهای را روی دوش نوجوان بسیجی انداخت. "سرده، پسر؟" پسر، که تازه از راه رسیده بود و از خستگی چشمهایش سرخ شده بودند، لبخند کمجانی زد و گفت: "یه کم، حاجی... ولی طاقت میارم." شب، آرام نبود. صدای خمپارههایی که گهگاه در دوردست میترکیدند، زمین را...
-
شجاع ترین جنگاور تاریخ...
دوشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1404 01:48
امام علی (ع) – شجاعترین جنگاور تاریخ چرا؟ 1. میدانداری تنبهتن در اکثر جنگها، امام علی (ع) خودش در خط مقدم میجنگید و بزرگترین قهرمانان دشمن رو به تنهایی شکست میداد. مثل: شکست عمرو بن عبدود (که اعراب او را معادل یک لشکر میدانستند) بلند کردن درِ قلعه خیبر بهتنهایی 2. عدم ترس از مرگ او در شب هجرت پیامبر (ص)، با...
-
داستان کاپیتان کاگن..وکشتی گمشده
سهشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1404 02:30
در قرن نوزدهم، در آبهای طوفانی دریای شمال، کشتیای به نام "پرنسس سیاه" در حال سفر از بندر هاروی به اسکاتلند بود. این کشتی تحت فرمان کاپیتان آرچیبالد کاگن قرار داشت؛ مردی سختگیر، باتجربه و افسونشده به نظر میرسید. گفته میشد که کاپیتان کاگن هیچگاه از قدرت دریای شمال نمیترسید و خود را به عنوان یک فرمانده...
-
نفرین پادشاه آرام...
سهشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1404 02:21
سال ۳۳۰ پیش از میلاد در میانهی روزی گرم و بیباد، اسکندر مقدونی به پاسارگاد رسید. فرماندهانش با احترام ایستادند، اما چشمان اسکندر به مقبرهای بزرگ و سنگی خیره ماند—آرامگاه کوروش بزرگ. او مردی بود که هزاران کیلومتر سرزمین را با عدل و فرّ حکومت کرد، نه با شمشیر. اسکندر گفت: «بگذارید ببینیم چه چیزی این پادشاه را جاودانه...
-
زندگینامه سید جواد ذاکر
دوشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1404 04:04
سید جواد ذاکر، با نام کامل میر محمدجواد ذاکر طباطبایی، یکی از مداحان برجسته و تأثیرگذار اهل بیت (ع) در ایران بود. او در ۳۱ شهریور ۱۳۵۵ در شهر خوی، آذربایجان غربی، متولد شد و در ۱۶ تیر ۱۳۸۵ در تهران درگذشت. زندگینامه سید جواد در خانوادهای مذهبی و اهل مداحی به دنیا آمد. پدرش، میر حبیب ذاکری، از مداحان شناختهشده منطقه...
-
کوردها کیستند...
دوشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1404 03:53
کُردها قومی هندواروپایی با زبانی خاص خود (زبان کُردی) هستند که زیرشاخههایی مثل سورانی، کرمانجی، کلهری، زازاکی و ... دارد. آنها تاریخ، اسطوره و فرهنگ بسیار غنی و منحصر بهفردی دارند. --- پراکندگی جغرافیایی: 1. ایران: حدود ۸ تا ۱۰ میلیون نفر. در استانهای: کردستان، کرمانشاه، ایلام، آذربایجان غربی، و بخشهایی از خراسان...
-
دانستنیهای عجیب..
دوشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1404 03:43
1. ناپلئون از گربهها میترسید! با تمام قدرت و فتوحاتش، فوبیای عجیبی نسبت به گربهها داشت. 2. پتر کبیر مالیات بر ریش وضع کرد! در قرن ۱۸ در روسیه، هر مردی که ریش داشت باید مالیات میداد چون پتر کبیر میخواست چهرهی مدرنتری به مردم بده. 3. مصر باستان، جسدها رو با پیاز مومیایی میکرد! باور داشتن پیاز خاصیت جادویی داره و...
-
چند جمله زیبا دیگر ...
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1404 21:30
1. «زمان مثل یه گرگه؛ آروم میاد، بیصدا میدرّه. هر کی هم زیادی دل بسته بود، یا نامرد بود یا خوراکِ بعدیاش.» 2. «بیمرامی که از در بیاد، گرگِ زمان از پنجره میپره تو… و اون وقته که حتی خاطرهها هم شروع میکنن زوزه کشیدن.» 3. «میگن زمان همهچیزو حل میکنه؛ ولی وقتی دور و برت پر از نامرده، زمان فقط یه گرگ...
-
چند جمله زیبا..
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1404 21:16
1. «تمام جنگها، در دل انسانها آغاز میشود؛ از آنجا که بهاندازه کافی به خود ایمان ندارند که دنیای جدیدی بسازند.» 2. «زندگی بههیچوجه مهربان نیست؛ گاهی به سمتات میآید و گاهی به عقب میزند، اما هیچوقت از تو نمیپرسد که آیا آمادهای.» 3. «برخی از انسانها نمیمیرند؛ بلکه با هر ضربهای که به قلبشان وارد میشود،...
-
مردی که نمی مرد...
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1404 20:59
کنت سنت ژرمن، مردی بود که در قرن هجدهم اروپا را به شگفتی واداشت. اشرافزادهای مرموز، سخنور، شیمیدان، موسیقیدان و نقاشی زبردست. او به چندین زبان دنیا تسلط داشت، اما آنچه او را به افسانه تبدیل کرد، چیز دیگری بود: او پیر نمیشد. در طول دههها، در دربارهای فرانسه، آلمان و انگلیس دیده شد؛ بدون اینکه نشانی از کهولت یا...
-
داستان قلعه الموت...
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1404 03:15
قلعه الموت، دژ افسانهای و اسرارآمیز، در دل کوههای البرز در استان قزوین ایران آرمیده است. این قلعه بیش از هزار سال پیش توسط حسن صباح، رهبر فرقه اسماعیلیه، به یکی از مهمترین پایگاههای مقاومت، تفکر و ترس در تاریخ ایران تبدیل شد. داستان قلعه الموت: در سدهٔ پنجم هجری، در دورهای که ظلم خلفای عباسی و حاکمان سلجوقی نفس...
-
افسانهی دریاچه مارمیشو: بانویی که در آب خوابید
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1404 03:08
در دل کوههای خاموش ارومیه، جایی هست که آسمان، زمین و آب، بیصدا در هم آمیختهاند. آنجا دریاچهای آبی و آرام است، به نام مارمیشو؛ گویی آیینهای از آسمان که قرنهاست رازی در دل دارد. اما شبهنگام، مارمیشو دیگر دریاچهای ساده نیست. شبها، این آب، قصهگو میشود… قصهای از عشق، درد، و سوگ ابدی. سالها پیش، روستایی کوچک در...
-
نفس های آخر در جزیره عروسک ها...
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1404 03:02
در دل کانالهای آبی «خوچیمیلکو» در مکزیک، جزیرهای هست که مردم بومی آن را نفرینشده میدانند. کسی آنجا زندگی نمیکند. فقط عروسکها. هزاران عروسک آویزان از درختان؛ شکسته، بدون چشم، بیدستوپا. اما مگر یک عروسک نفس میکشد؟ روزی مردی به نام «دون جولیان» همه چیز را رها کرد و به تنهایی به این جزیره رفت. میگفت: «دختر...
-
جملات زیبا..
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1404 02:56
۱. هستی و انسان: ما تنها سایههایی هستیم که نور بودن را رؤیا میبینیم. آدمی گمشدهی خود در آینهی زمان است. ۲. عشق: عشق، نه آمدن میداند و نه رفتن؛ فقط میماند، اگر بگذارند. دلهایی که عاشقاند، همیشه زخمیاند، اما زندهتر از هر قلب تپنده. ۳. مرگ: مرگ پایان نیست؛ فقط آخرین جملهی فصل اول است. آرامش واقعی را آنگاه...
-
چشمه آینده...
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1404 02:52
در دل کوهستانهای خاموش زاگرس، جایی که مه از لابهلای درختان بلوط سرک میکشد و صدای پرندهای شنیده نمیشود، چشمهای هست که مردم روستا به آن میگویند: چشمهی رؤیا. پیرمردان میگویند این چشمه شبهایی خاص جان میگیرد؛ شبهایی که ماه کامل نیست، بلکه نیمرخ آن درست مثل دلی شکسته در آسمان باشد—شب چهاردهم. در گذشته، دختری به...
-
دختر پشت عکس...
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1404 02:48
زمستان سال ۱۹۵۹ بود. خانوادهای در حومهی کبک کانادا تازه به خانهای قدیمی نقلمکان کرده بودند؛ خانهای چوبی با پنجرههایی بلند که رو به جنگلهای پوشیده از برف باز میشد. همهچیز آرام بهنظر میرسید. دختر کوچک خانواده، «آلیس»، تنها شش سال داشت. صبحی آرام، مادرش او را بیرون برد تا کنار درخت کاج حیاط، عکسی یادگاری...
-
پرونده مردی که وجود نداشت...
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1404 02:34
در صبحی سرد از سال ۱۹۵۴، مردی با چمدانی در فرودگاه توکیو فرود آمد. پاسپورتی در دست داشت با مهرهایی معتبر، و نام کشوری که هیچکجا ثبت نشده بود: تائورد (Taured). مأموران گمرک متحیر شدند. پاسپورت کاملاً رسمی بود، مهر ورود از چند کشور اروپایی داشت، اما "تائورد" اصلاً وجود خارجی نداشت. مرد با تعجب گفت: "چطور...
-
شعله ای زیر خاکستر نخلستان..
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1404 02:24
در دل تنگستان، جایی که نخلها سایهبان غیرتاند و خاک، مزین به خون مبارزان، زنی برخاست. نامش جانجان بود. همسرش، یکی از یاران رئیسعلی دلواری، در مقابله با اشغالگران انگلیسی جان باخت. اما این غم، جانجان را در خود نگرفت… بیدارش کرد. نه سیاهپوش شد، نه نشسته در سوگ؛ او تفنگ شوهرش را برداشت، چادر را بر سر بست، و به میان...
-
راز صندوقچه شمس تبریزی...
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1404 02:18
سالها بعد از غیبت شمس، وقتی همه گمان میکردند او مرده، پیرمردی ناشناس وارد قونیه شد. ردایش خاکی بود و گامهایش سنگین، اما چشمهایش برق روشنی خاصی داشت. به آرامی وارد خانقاهی شد و گفت: "صندوقی نزد شماست که به نام شمس تبریزیست… از مولانا به امانت مانده." اهل خانقاه با شگفتی صندوقچهای چوبی آوردند که هیچکس...
-
عروسی در سایه مرگ
شنبه 20 اردیبهشتماه سال 1404 02:09
در دل روستایی دورافتاده در چین، خانوادهای غمگین کنار تابوت پسری جوان ایستاده بودند. پسر، پیش از آنکه فرصت دیدن شب عروسیاش را پیدا کند، در تصادفی مرگبار جان داده بود. اما در فرهنگ آنجا، روح مردگان اگر تنها بماند، آواره خواهد شد… و "ازدواج مردگان" رسمی بود برای آرام کردن آن روح. خانواده دختر، که او هم...
-
عزیزان بهتر از جان
جمعه 19 اردیبهشتماه سال 1404 20:18
به وبلاگ من خوش آمدی… اینجا، فقط کلمات نیستند که حرف میزنند، اینجا صدای دل کسانیست که هنوز به ریشه، خاک، عشق و حقیقت ایمان دارند. از قهرمانان واقعی مینویسم؛ از مادرانی که کوه صبر بودند، از پدرانی که سنگر شدند، از شهیدانی که با رفتنشان، ماندنی شدند… از تو هم میخواهم بپرسم: تو برای کی دل میسوزانی؟ قهرمان زندگی تو...
-
بانویی که هم مادر بود هم پدر...
جمعه 19 اردیبهشتماه سال 1404 20:06
خانهای که در آن، قاب عکس یک شهید باشد، دیوارهایش سنگینترند، و آسمانش پرهیبتتر. در آن خانه، زنی زندگی میکرد که با شهادت همسرش، تنها نماند… بلکه بزرگتر شد، چنان که سایهاش بر سر شش فرزند قد کشید. او، همسر شهید بود، اما نه ضعیف، نه تنها، نه شکسته؛ بل قامت استواری بود که درد را آموخت و آن را آرام به لبخند بدل کرد....
-
پشت قاب عکسها..کودکی میگرید...
جمعه 19 اردیبهشتماه سال 1404 20:03
در قاب، لبخند پدر است… چشمانی که برقشان هنوز در ذهن کودک مانده، و لبهایی که لال شدند، پیش از آنکه بگویند: «دوستت دارم پسرم… دخترم…» فرزندان شهید، با واژههایی بزرگ شدند که برایشان زود بود: دفاع، ایثار، جبهه، شهادت… مدرسه رفتند، اما پشت نیمکت نبودند، پشت قاب عکسها، دنبال بوی پیراهن پدر میگشتند. دست گرفتند، اما نه...