روایت همسر شهید:
هیچوقت اون شب رو یادم نمیره...
شبی که احمد رو بردن. با دستهای بسته و لبهایی که هنوز بوی "یا حسین" میداد.
شوهر من، قبل از اینکه شهید بشه، یه انقلابی بیصدا بود. توی خونهمون همیشه بوی اعلامیه و امید میاومد. احمد دلش میخواست مردم بدونن که میتونن بلند شن، که میتونن حقشون رو بخوان. هر بار که از خونه بیرون میرفت، دلم میلرزید. میدونستم ساواک دنبالشـه. ولی احمد لبخند میزد و میگفت:
"اگه قرار باشه از ترس مردن، زندگی نکنیم، پس فرق ما با اونا چیه؟"
اون شب، دیر کرد. خیلی دیر. فهمیدم اتفاقی افتاده. همسایهها خبر آوردن که ساواک گرفتهش. چند شب پشت سر هم، چشم به در بودم. نمیخوابیدم. منتظر صدای پاش بودم. اما فقط سکوت بود... و دعا.
وقتی برگشت، لاغر شده بود، کبود، زخمی... ولی چشماش مثل همیشه برق میزد. گفتم: "خستهای احمد؟"
گفت:
"نه، تازه شروع شده... راهی که ما رفتیم، آخرش روشنه."
من اون روز فهمیدم که شوهرم، فقط مال من نیست. مال انقلاب بود، مال مردم، مال خدا.
و بعدها… وقتی رفت جبهه، همون نگاه، همون ایمان رو با خودش برد.
و دیگه برنگشت...
اما من هنوز وقتی از کوچه رد میشم، صدای قدمهاش رو میشنوم…
احمد، همیشه هست.
شهید احمد برازنده، پیش از آنکه لباس رزم بر تن کند، با ایمان راسخ و روحیه انقلابی، در صف اول مبارزات مردمی علیه رژیم ستمشاهی قرار داشت.
در سالهای پرالتهاب پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، او نهتنها حضوری پررنگ در راهپیماییهای مردمی داشت، بلکه با هوش و تعهد بالا، مسئولیت تدارک و ساماندهی جمعیت را نیز بر عهده میگرفت. احمد برازنده یکی از چهرههای مؤثر در پشتیبانی از مردم انقلابی ایلام بود؛ از تأمین نیازهای اولیه تظاهرات گرفته تا رساندن اعلامیههای امام و اطلاعرسانی مخفیانه، همه در سکوت و با شجاعت انجام میگرفت.
همین فعالیتها باعث شد که مورد توجه ساواک قرار گیرد. در یکی از این اقدامات، مأموران رژیم، او را شناسایی و دستگیر کردند. دوران بازداشت، برای احمد برازنده، نه لحظهای برای سکوت، بلکه فرصتی برای اثبات ایمانش بود. با وجود شکنجهها و فشارها، نه لب به افشاگری گشود و نه از آرمانش عقب نشست. پس از مدتی با پیگیری مردم و فشارهای اجتماعی، آزاد شد؛ اما حتی لحظهای از مسیر حق عقب ننشست.
احمد برازنده، قهرمانی بود که پیش از جبهه جنگ، در جبهه آگاهی، ایستادگی کرده بود. او بهراستی نمونهای از جوانان مؤمن و انقلابی بود که ستونهای انقلاب را با دستان پینهبسته و دلهای مطمئن بنا نهادند.
مردمی از جنس کوه و غیرت
در روزگاری که آسمان ایلام زیر آتش بود و خاکش با ترکشها پیوند خورده بود، مردمانی بودند که نه دیوار داشتند، نه سقف… تنها چادری نازک، میان سرما و گرما، میان ترس و ایمان.
مردم ایلام، خانههایشان را با چشم دیدند که خاکستر شد، اما دلشان نلرزید. با کودکانی در آغوش، و زخمی بر جان، شبها را زیر نور ستارهها به صبح میرساندند و روزها، سینهسپر میکردند برای دفاع از خاک و ناموس.
زنان، ستونهای ایستادگی بودند. چادرها را نه فقط برای پناه، که برای عزت برافراشتند. مردان، اسلحه بر زمین نگذاشتند حتی وقتی دلشان نگران نان شب بود.
ایلام، خاک غریبیست پر از آشنایی… آشنای اشک مادران، صبر پدران، و صدای بیقراری کودکانی که طعم کودکی را با صدای آژیر اشتباه گرفتند.
اما هیچکدام، تسلیم نشدند.
در سرمای استخوانسوز زمستان و گرمای نفسگیر تابستان، چادر شد پناه غیرت. و مردمان ایلام، شدند قصهای ماندگار از مقاومت و عزت، قصهای که باید بارها و بارها برای نسلها بازگو شود.
صدای گلولهها از دور شنیده میشد... آسمان گرفته بود و خاکریزها بوی باروت میدادند. در دل آن هیاهو، مردی بود که سلاح به دوش داشت، اما دلش به وسعت آسمان، روشن و مهربان بود...
شهید احمد برازنده.
روزی در خط مقدم، چند اسیر دشمن به دست او افتادند. همه منتظر بودند که آنها را تحویل دهد یا راهی پادگان کند، اما احمد راه دیگری را انتخاب کرد...
راه انسانیت.
اسرا را برداشت و به خانه برگشت. همسرش، با دلواپسی، در را گشود.
با تعجب پرسید: «احمد... اینها که دشمناند؟!»
و احمد با همان آرامش همیشگی، گفت:
«دشمن بودن، درست. اما حالا اسیرن... و در خانهی ما، اسیر یعنی مهمان.»
همسرش لحظهای مکث کرد، بعد بیدرنگ سفره انداخت...
نان آورد، آب گرم کرد، و زخمیها را تیمار کرد.
خانهی سادهی آنها، شد پناهگاهی برای آنان که شاید تا دیروز روبهرویشان ایستاده بودند، اما حالا... کنارشان نشسته بودند.
در دل جنگ، مردی بود که دشمن را چون مهمان نواخت.
و شبی که میتوانست شبِ نفرت باشد، به شبی از جنس بخشش و مهربانی بدل شد.
و دشمن...
دشمن در آن خانه، طعم انسانیت چشید.
اینجا ایلام بود.
خانهای از ایمان، و مردی که هنوز نامش با افتخار بر لبها جاریست:
شهید احمد برازنده.
شهید احمد برازنده؛ رزمندهای با قلبی بزرگتر از میدان نبرد
در میانه آتش و آوار جنگ، جایی که گلولهها زبان سخن میگشایند، انسانیت گاهی خاموش میشود؛ اما نه برای مردانی چون شهید احمد برازنده. او نهفقط رزمندهای دلیر، بلکه انسانی بزرگ بود؛ کسی که حتی در اوج نبرد، یادش نرفت که دشمن هم انسان است، و اسیر، امانت خداست.
روزی در جبهه، چند تن از نیروهای دشمن به اسارت درآمدند. احمد، آنها را با دستان خود به خانه آورد؛ نه با نفرت، که با مهربانی. برایشان آب آورد، نان آورد، حتی سفره محبت گشود. اسرای دشمن، حیرتزده از رفتار این مرد جوان، گویی دشمنی را از یاد بردند و انسانیت را بهیاد آوردند.
خانه شهید برازنده در آن روزها، سنگری بود از جنس ایمان و مهربانی؛ جایی که نهتنها جانها حفظ میشد، بلکه کرامت انسانی معنا میگرفت. این رفتار او، یادآور رسم جوانمردی علیوار بود؛ که حتی با اسیر، چون مهمان برخورد میکرد.
احمد برازنده، با همین نگاهِ پاک و دلِ روشن، نشان داد که قهرمان واقعی آن است که در میانه جنگ، قلبش را از کینه خالی نگه دارد. او نهفقط در خط مقدم، که در میدان اخلاق و انسانیت نیز پیروز بود.
ایلام، سرزمین طلوع و غیرت
ایلام، نگین غرب ایران، دیاریست سرشار از شکوه کوهها، طراوت دشتها و سینهای مالامال از تاریخ و افتخار. این سرزمین نهفقط خاک، که خاطره است؛ خاطرهی مردمانی که با غیرت زیستهاند، با عزت ایستادهاند و با مهر، مهماننواز ماندهاند.
مردم ایلام، فرزندان خورشید و کوهاند؛ دلهایی گرمتر از آفتاب، استوارتر از زاگرس. در نگاهشان صمیمیت موج میزند، و در آغوششان آرامش. آنان از نسل رزم، مقاومت و فداکاریاند؛ همانانی که در روزهای سخت، مرزبان شرف وطن بودند و در روزهای صلح، معماران فرهنگ و زندگی.
ایلام، دیار شعر و شعور است؛ جایی که زبان لری و کردی در هم آمیختهاند و فرهنگها چون رودهایی زلال، در دل یکدیگر جاری شدهاند. از مهران تا ایوان، از دهلران تا ملکشاهی، هر گوشهاش سرشار از رنگ، رمز و روایت است.
ایلام، سرزمین دلیران خاموش و ستارگان جاودانه است. هر تپهاش یادآور رشادت شهیدیست و هر خانهاش مأمن مادری چشمبهراه. اینجا جغرافیای غیرت است، جایی که گذشتهاش افتخار، حالش صلابت و آیندهاش روشن است.
دو برادر، دو قله ایثار | شهید احمد برازنده و شهید حاج نعمتالله برازنده
در سرزمین سرخفام ایلام، جایی که آسمان نیز بوی ایثار میدهد، نام دو برادر همچون نگینی درخشان بر تارک تاریخ میدرخشد: شهید احمد برازنده و شهید حاج نعمتالله برازنده. دو گوهر تابناک از خانوادهای پاک، که با ایمان و ارادهای آسمانی، راه حق را برگزیدند و جان خویش را در طبق اخلاص نهادند.
شهید احمد برازنده، جوانی مؤمن، بیادعا و پرشور، با قلبی لبریز از عشق به وطن، در روزهای آتش و خون، به ندای «هل من ناصر» لبیک گفت. صداقت، خلوص و شجاعت در وجودش موج میزد. رفت تا سرافرازی ایران بماند.
در کنار او، شهید حاج نعمتالله برازنده، مردی از نسل بصیرت و صبر، پخته در ایمان و آگاه در جهاد، گام در میدان دفاع نهاد و با بینشی عمیق، راه مقاومت را پیمود. حاج نعمتالله، نهتنها برادر شهید بود، که خود چراغی شد بر مسیر ایستادگی.
این دو شهید والا، نهفقط در خون، که در ایمان، در غیرت و در عشق به آرمانها، برادر بودند. شهادتشان، سندی افتخارآمیز از ایلام قهرمان است؛ دیاری که مردان بزرگش، گامهای استوارشان را بر صفحات تاریخ جاودانه کردهاند.
یادشان گرامی، راهشان پررهرو، و نامشان تا همیشه بر بلندای عزت این مرز و بوم خواهد درخشید.