یوسف از جرم زلیخامدتی زندان برفت    مهدی از اعمال ما حبس ابد گردیده است
یوسف از جرم زلیخامدتی زندان برفت    مهدی از اعمال ما حبس ابد گردیده است

یوسف از جرم زلیخامدتی زندان برفت مهدی از اعمال ما حبس ابد گردیده است

همه چیز در این وبلاگ موجود است

روایت همسر شهید احمد برازنده...

روایت همسر شهید:


هیچ‌وقت اون شب رو یادم نمی‌ره...

شبی که احمد رو بردن. با دست‌های بسته و لب‌هایی که هنوز بوی "یا حسین" می‌داد.


شوهر من، قبل از اینکه شهید بشه، یه انقلابی بی‌صدا بود. توی خونه‌مون همیشه بوی اعلامیه و امید می‌اومد. احمد دلش می‌خواست مردم بدونن که می‌تونن بلند شن، که می‌تونن حق‌شون رو بخوان. هر بار که از خونه بیرون می‌رفت، دلم می‌لرزید. می‌دونستم ساواک دنبالش‌ـه. ولی احمد لبخند می‌زد و می‌گفت:

"اگه قرار باشه از ترس مردن، زندگی نکنیم، پس فرق ما با اونا چیه؟"


اون شب، دیر کرد. خیلی دیر. فهمیدم اتفاقی افتاده. همسایه‌ها خبر آوردن که ساواک گرفته‌ش. چند شب پشت سر هم، چشم‌ به در بودم. نمی‌خوابیدم. منتظر صدای پاش بودم. اما فقط سکوت بود... و دعا.


وقتی برگشت، لاغر شده بود، کبود، زخمی... ولی چشماش مثل همیشه برق می‌زد. گفتم: "خسته‌ای احمد؟"

گفت:

"نه، تازه شروع شده... راهی که ما رفتیم، آخرش روشنه."


من اون روز فهمیدم که شوهرم، فقط مال من نیست. مال انقلاب بود، مال مردم، مال خدا.


و بعدها… وقتی رفت جبهه، همون نگاه، همون ایمان رو با خودش برد.

و دیگه برنگشت...

اما من هنوز وقتی از کوچه‌ رد می‌شم، صدای قدم‌هاش رو می‌شنوم…

احمد، همیشه هست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد