در زمان طغرل سلجوقی، حکیمی تنها در اطراف نیشابور میزیست. نامش "میرفرخ توس" بود. گفته میشد او با گیاهان سخن میگوید، اما همه فکر میکردند دیوانه است.
شبی درختی در توس، زیر نور ماه با او سخن گفت:
"در من، پیکرِ فردوسی آرام گرفته، اما اگر پادشاهان دوباره زبان پارسی را بیقدر کنند، سایهام خشک میشود."
میرفرخ، این راز را در پوست درخت نوشت و آن را در آتشدانی نهاد. صدها سال بعد، در عصر رضاشاه، مردی درختی خشک در توس برید و درون آن پوستنوشتهای یافت:
"زبان اگر بمیرَد، تختها میلرزند."