مردمی از جنس کوه و غیرت
در روزگاری که آسمان ایلام زیر آتش بود و خاکش با ترکشها پیوند خورده بود، مردمانی بودند که نه دیوار داشتند، نه سقف… تنها چادری نازک، میان سرما و گرما، میان ترس و ایمان.
مردم ایلام، خانههایشان را با چشم دیدند که خاکستر شد، اما دلشان نلرزید. با کودکانی در آغوش، و زخمی بر جان، شبها را زیر نور ستارهها به صبح میرساندند و روزها، سینهسپر میکردند برای دفاع از خاک و ناموس.
زنان، ستونهای ایستادگی بودند. چادرها را نه فقط برای پناه، که برای عزت برافراشتند. مردان، اسلحه بر زمین نگذاشتند حتی وقتی دلشان نگران نان شب بود.
ایلام، خاک غریبیست پر از آشنایی… آشنای اشک مادران، صبر پدران، و صدای بیقراری کودکانی که طعم کودکی را با صدای آژیر اشتباه گرفتند.
اما هیچکدام، تسلیم نشدند.
در سرمای استخوانسوز زمستان و گرمای نفسگیر تابستان، چادر شد پناه غیرت. و مردمان ایلام، شدند قصهای ماندگار از مقاومت و عزت، قصهای که باید بارها و بارها برای نسلها بازگو شود.