۱. هستی و انسان:
ما تنها سایههایی هستیم که نور بودن را رؤیا میبینیم.
آدمی گمشدهی خود در آینهی زمان است.
۲. عشق:
عشق، نه آمدن میداند و نه رفتن؛ فقط میماند، اگر بگذارند.
دلهایی که عاشقاند، همیشه زخمیاند، اما زندهتر از هر قلب تپنده.
۳. مرگ:
مرگ پایان نیست؛ فقط آخرین جملهی فصل اول است.
آرامش واقعی را آنگاه مییابی که مرگ را همچون آغوشِ مادر بفهمی.
۴. تنهایی و سکوت:
در تنهاییست که آدمی خودش را بینقاب ملاقات میکند.
سکوت، آخرین زبان آدمهای فهمیده است.
۵. شک و ایمان:
ایمان بدون تردید، شبیه نوریست بدون سایه؛ باورش سخت است.
خدا را شاید در نماز نیابی، اما در اشک یک مادر، بیتردید مییابی.
۶. رهایی و آزادی:
رهایی، یعنی حتی از رهایی هم دل کندن.
آزاد کسیست که حتی از خودش هم عبور کرده باشد.
۷. حقیقت:
حقیقت را نمیتوان گفت، فقط میتوان آن را زیست.
دروغ، سایهی ترس است و حقیقت، فرزند تنهایی.