در پسِ غبار روزهای سرد و بیپناهی، زنی ایستاد؛ قامتش خم نشد، صدایش نلرزید، دلش شکسته بود اما تسلیم نشد. او همسر شهید احمد برازنده بود؛ زنی که پس از پرواز همسر، در سکوت و صبوری، قامتِ مادرانگی و پدری را یکجا به دوش کشید.
با شش فرزندِ چشمانتظار، در دل شبهای بیچراغ، نان را از رنج و اشک بیرون کشید و لبخند را به زورِ ایمان بر لبها نشاند. سالها گذشت، اما هیچگاه طعم آرامش را نچشید.
او تنها نبود، اما بیپناهی را چشید؛ از تلخی ناملایمتها، از زبانهای بیمروّت، از نگاههایی که همدلی نداشتند.
اما او زنی از تبار سرو بود، ریشه در زمین داشت و دل در آسمان. فرزندانش را با خون دل، با غرور، با ایمان بزرگ کرد.
او نهتنها وارث خون شهید بود، که خود شهیدی زنده بود؛ شهیدی که هر روز جان میداد و زنده میماند، برای آنکه فرزندانش قامت خم نکنند.