در میان کوههای خاموش و دشتهای سوخته از آتش جنگ، جوانی برخاست؛ نعمتالله برازنده، از نسل خاکسپردگان به ایمان، از تبار سروهای بیادعا.
او در سایهی برادر شهیدش احمد رشد کرد، در هوای غیرت نفس کشید، و در دامان مادری سوخته و پدری سرفراز قد کشید.
نعمتالله نه تنها نام برادر شهیدش را بر دوش کشید، بلکه راه او را در دل برداشت؛ بیهیاهو، بیادعا، با گامهایی استوار و نگاهی روشن.
وقتی که دوباره طنین توپ و تفنگ، خاک وطن را به لرزه انداخت، او ماندن را خیانت دانست و رفت؛ نه برای جنگ، که برای دفاع، برای حقیقت، برای خاکی که برایش مقدستر از جان بود.
جبهه برای او غربت نبود، خانه بود؛ خاکریزها، سنگرها، سجادههای خونین، همه قبلهگاه جانش بودند.
و در نهایت، نعمتالله هم همان راهی را رفت که احمد رفته بود؛ با سری بلند، با دلی آرام، با قدمهایی که به جا ماندند بر دل تاریخ.
شهادتش، نه فقط افتخار خانوادهاش، که چراغی شد برای نسلهایی که بعد از او آمدند؛ چراغی که روشن میماند، چون از جنس خون است، از جنس ایمان.