یوسف از جرم زلیخامدتی زندان برفت    مهدی از اعمال ما حبس ابد گردیده است
یوسف از جرم زلیخامدتی زندان برفت    مهدی از اعمال ما حبس ابد گردیده است

یوسف از جرم زلیخامدتی زندان برفت مهدی از اعمال ما حبس ابد گردیده است

همه چیز در این وبلاگ موجود است

سایه رستم در شلمچه...

در آن سوی خاکِ تفته، جایی میان نیزارهای شلمچه، که نفس زمین از آتش و باروت به شماره افتاده بود، قامت مردی دیده می‌شد. ساکت، ستبر، آرام؛ اما در چشمانش طوفانی از عزم و غیرت می‌لولید.


مردی که نه زال داشت و نه سیمرغی بر شانه‌اش می‌نشست، اما ریشه در همان خاکی داشت که رستم از آن برخاسته بود.

سینه‌اش زره نبود، اما زخمیِ عهدی بود با خدا.

کلاه‌خود نداشت، اما غیرتش سپر بود، برای وطن.


اینجا دیگر سیستان نبود. نه شاهنامه بود و نه اسب رخش. اینجا خاک جنوب بود، آغشته به نفت، نخل، خمپاره.

و مرد، شهیدی بود که پیشانی‌اش بوسه‌گاه آفتاب بود و قدم‌هایش، مرز میان شرف و سقوط.


می‌گویند رستم دستان تنها یک بار از زابل به مازندران رفت، اما مردی که در شلمچه ایستاده بود، هزار بار از جانش گذشت تا مرز خاکش نلغزد.


او فرزند شاهنامه نبود،

اما در تاریخ، جای پایش را با خون نوشت.

او اسطوره نبود،

اما اسطوره‌ها از تبارش حسرت می‌کشند.


در کنار مین‌ها، در دل گلوله، قامت بست؛

و هیچ‌کس نفهمید، شاید رستم برگشته بود،

اما این بار، نه با گرز،

بلکه با دل.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد