یوسف از جرم زلیخامدتی زندان برفت    مهدی از اعمال ما حبس ابد گردیده است
یوسف از جرم زلیخامدتی زندان برفت    مهدی از اعمال ما حبس ابد گردیده است

یوسف از جرم زلیخامدتی زندان برفت مهدی از اعمال ما حبس ابد گردیده است

همه چیز در این وبلاگ موجود است

رستم و افراسیاب..نبرد دو جهان

در سپیده‌دمی غبارآلود، وقتی خورشید هنوز مردد بود که بر سر کدام سرزمین بتابد، دو لشکر رو‌به‌روی هم ایستاده بودند:

توران در یک سو، با افراسیابِ حیله‌گر و بی‌رحم؛

و ایران در سوی دیگر، با رستمِ دلیر، فرزند زال، تکیه‌گاه شاهان.  


افراسیاب، از بلندای تختش، چشم به افق دوخته بود.

رستم را دیده بود که چون کوه در میدان پیش می‌آمد.

سایه‌اش، به‌قدری سنگین بود که دل سپاهیان توران می‌لرزید.


رستم فریاد زد:

ـ ای افراسیاب! شاهی که خون سیاوش را ریختی،

می‌دانی امروز با که می‌جنگی؟


افراسیاب خندید؛ اما خنده‌اش بوی ترس می‌داد:

ـ ای رستم! دیوِ سیستان!

تو با تیغ آمده‌ای، من با تدبیر.


رستم شمشیر کشید،

زمین لرزید.

اسبش شیهه کشید و باد را شکافت.


جنگ آغاز شد.

نه یک روز، نه دو روز، که هفته‌ها خون جاری بود.


افراسیاب، ماهر در کمین و نیرنگ؛

اما رستم، کوهی از صلابت و شمشیر راست‌رو.


در یکی از شب‌ها، افراسیاب دست به نیرنگ زد.

در پوشش صلح، رستم را فریب داد.

اما رستم، با بوی خیانت، از خواب برخاست.

و در تاریکی شب، به قلب سپاه دشمن زد.


افراسیاب، درمانده و شکست‌خورده،

از تاریکی استفاده کرد و گریخت.

او نمی‌جنگید تا پیروز شود؛

می‌جنگید تا زنده بماند.


رستم، ایستاده در میان خاک و خون، فریاد زد:

ـ ای افراسیاب! تو از شمشیر من نجات یافتی…

اما از داد خداوند تاریخ نخواهی گریخت!



---


تقابل‌شان… پایان نداشت


افراسیاب بارها گریخت و بازگشت.

رستم بارها پیروز شد و باز جنگید.


ولی این تقابل،

فراتر از دو مرد بود؛

تقابل نیکی و نیرنگ،

شجاعت و فریب،

پایداری و قدرت‌طلبی…


و سرانجام، رستم زنده نماند.

اما افراسیاب هم هرگز آسوده نخوابید.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد