ایلام…
نه فقط نام یک استان است،
که قصیدهایست از غیرت،
روایتیست از مردانگی،
و خاکیست که با خون وضو گرفته است.
در این سرزمین،
خورشید پیش از طلوع،
سر به خاک ادب میساید.
درختان، برگهایشان را شمشیر میکنند،
و مادران… فرزندانشان را نه برای گهواره،
که برای میدان بزرگ میکنند.
از دل خاک تفتیدهاش،
جوانانی قد کشیدند که
ترکش را لبخند میدانستند،
و مرگ را دری به جاودانگی.
شهیدانش،
چونان احمد و نعمتالله برازنده،
نه تنها افتخار یک خانواده،
که زینت پیشانی سرزمیناند.
در کوچههای شهر،
رد خون شهید هنوز تازهست،
و بر دیوارها،
چشمان قابشدهای میدرخشد
که گویی هنوز مراقب مرزها هستند.
ایلام،
سرزمینی که غم را با وقار میپوشد،
و داغ را با افتخار.
هر سنگش، حکایتیست
از پدری خسته، مادری چشمبهراه،
و فرزندی که دیگر بازنگشت…
اما هرگز فراموش نشد.
> اینجا ایلام است؛
خاکی که با صدای انفجار، لال نشد…
آواز شد.