یوسف از جرم زلیخامدتی زندان برفت    مهدی از اعمال ما حبس ابد گردیده است
یوسف از جرم زلیخامدتی زندان برفت    مهدی از اعمال ما حبس ابد گردیده است

یوسف از جرم زلیخامدتی زندان برفت مهدی از اعمال ما حبس ابد گردیده است

همه چیز در این وبلاگ موجود است

جاهای زیبا در جهان

۱. اسکله بورا بورا – پلی‌نزی فرانسه

خانه‌های چوبی روی آب شفاف لاجوردی، زیر آفتاب ابدی. بهشت روی زمین.


۲. پارک ملی پلویتسه – کرواسی

آبشارهای پله‌ای، دریاچه‌های زنجیروار با رنگ آبی–سبز جادویی.


۳. دره ناپا – آمریکا (کالیفرنیا)

دشت‌های پر از تاکستان، هوایی سبک، و افق‌های عاشقانه.


۴. نروژ – جاده ترول‌ها (Trollstigen)

جاده‌ای مارپیچی در دل کوه‌های سبز نروژ، انگار از دل افسانه‌ها بیرون اومده.


۵. معبد بورا بودور – اندونزی

در طلوع آفتاب، صدای پرنده‌ها و تماشای سکوت هزار ساله‌اش آدم رو به سکوت دعوت می‌کنه.


۶. روستای هال‌اشتات – اتریش

روستایی کارت‌پستالی با خانه‌های چوبی کنار دریاچه و کوه‌هایی که در آب منعکس شدن.


۷. پاموک‌کاله – ترکیه

چشمه‌های آب گرم طبیعی پلکانی با رنگ سفید خیره‌کننده، مثل ابرهایی یخ‌زده روی زمین.


جاهای دیدنی در ایران

۱. مازیچال – مازندران

دهکده‌ای بالای ابرها، جایی که انگار به آسمان نزدیک‌تری تا زمین. مه غلیظ، جنگل و سکوتی دل‌نشین.


۲. کویر مصر – اصفهان

سرزمین شنیِ خیال‌انگیز. تپه‌های ماسه‌ای، شب‌های پرستاره، و حس خلأ آرامش‌بخش.


۳. دریاچه مارمیشو – آذربایجان غربی

جنگل، کوه، سکوت... و دریاچه‌ای که از چشم خیلی‌ها پنهونه. مثل تابلویی رنگ‌روغن.


۴. تنگه رغز – فارس

دره‌ای با بیش از ۶۰ آبشار و حوضچه‌های فیروزه‌ای در دل کوهستان. برای عاشقان طبیعت و هیجان.


۵. قلعه الموت – قزوین

جایگاه تاریخی و افسانه‌ای با چشم‌اندازی شگفت‌انگیز از کوه‌ها و آسمان.


۶. روستای پالنگان – کردستان

خانه‌هایی پلکانی، مردمانی صمیمی، و آوای رودخانه‌ای جاری میان کوه.


۷. آبشار شوی – لرستان

یکی از بلندترین آبشارهای ایران با منظره‌ای بکر و صدایی که قلب کوه رو می‌لرزونه.


۸. بام ایلام – تفرجگاه جنگلی

منظره‌ای رویایی از شهر، مخصوصاً در شب‌های خنک تابستون، جایی برای خلوت دل و پرواز ذهن.


ده مکان عجیب و مخوف....

۱. جنگل خودکشی آئوکیگاهارا – ژاپن


در پای کوه فوجی، جنگلی ساکت و سرسبز که به خاطر آرامشش معروفه—و البته به‌خاطر گذشته‌ی تاریکش. آئوکیگاهارا یکی از پرماجراترین و ترسناک‌ترین مکان‌های ژاپنه که حس غریبی از بی‌زمانی و گم‌شدگی به آدم می‌ده.



---


۲. جزیره عروسک‌ها – مکزیک


در دل مرداب‌های مکزیک، جزیره‌ای هست که درخت‌هاش پر از عروسک‌های پوسیده و ترسناکن. گفته می‌شه یک دختر در اونجا غرق شده و مرد نگهبان برای آرام کردن روحش شروع به آویزون کردن عروسک کرد.



---


۳. دروازه جهنم – ترکمنستان


حفره‌ای بزرگ از گاز طبیعی که دهه‌هاست آتیش گرفته و هنوز خاموش نشده. در شب، مثل دهانه‌ای به دوزخ می‌درخشه. ترکیبی بی‌نظیر از وحشت و شکوه طبیعت.



---


۴. قلعه دراکولا – رومانی (قلعه برن)


محل الهام داستان دراکولا. قلعه‌ای مه‌آلود و سرد با اتاق‌هایی تاریک، برج‌های سنگی و راهروهایی که انگار سایه‌ها توش قدم می‌زنن.



---


۵. کلیسای استخوان – جمهوری چک (Sedlec Ossuary)


کلیسایی که با استخوان بیش از ۴۰هزار انسان تزئین شده. لوسترهایی از جمجمه، دیوارهایی از استخوان لگن و فضای عجیبی از احترام و ترس.



---


۶. معدن متروکه پاریس – فرانسه (Catacombs of Paris)


تونل‌های زیرزمینی پر از استخوان انسان. راهروهایی بی‌پایان و سکوتی که فقط صدای قدم‌ها در اون می‌پیچه.



---


۷. قلعه جن‌زده چاودار – اسکاتلند


قلعه‌ای که قرن‌هاست داستان‌های ارواح در اون زمزمه می‌شه. بعضی‌ها قسم می‌خورن صدای زنجیر، قدم‌ها و حتی گریه از دیوارهاش شنیدن.



---


۸. خانه هاکسلی – بریتانیا


خانه‌ای که در قرن ۱۹ محل زندگی یک دانشمند منزوی بوده و گفته می‌شه هنوز سایه‌اش رو پشت پنجره می‌بینن.



---


۹. غار شیطان – اسلوونی (Postojna Cave)


غاری پیچ‌در‌پیچ با ساختارهای طبیعی شگفت‌انگیز. محلی که در گذشته مردم می‌گفتن محل زندگی موجودات فراطبیعیه.



---


۱۰. دره ارواح – ایلام، ایران (تنگه رازیانه یا مناطقی از کبیرکوه)


گرچه هنوز ناشناخته‌ست، اما بعضی بخش‌های کوه‌های ایلام مخصوصاً در غروب، سکوت وهم‌انگیز و صدای باد میان صخره‌ها حس حضور رازآلودی به انسان می‌ده. مخصوصاً در فصل پاییز و در مه کوه.


جملات قابل تامل...

۱. تاریخ را فاتحان می‌نویسند، اما حقیقت را همیشه صدای لرزان بازماندگان حفظ می‌کند.


۲. حکومت‌هایی که از پرسش می‌ترسند، دیر یا زود از پاسخ مردم خواهند لرزید.


۳. آزادی، اول با کتاب‌ها آغاز می‌شود؛ و وقتی کتاب‌ها را سوزاندند، نوبت به انسان‌ها می‌رسد  ادامه مطلب ...

جملات سنگین و پرمعنا...

۱. گاهی، سکوت بلندترین فریاد انسان‌هایی‌ست که فهمیده‌اند جهان برای گوش دادن ساخته نشده، بلکه برای عبور است.


۲. هر انسانی یک نسخه از خداست، که فراموش کرده خویش را چطور بخواند.


۳. تو هنوز آنقدر زنده‌ای که درد را حس می‌کنی؛ این یعنی هنوز می‌توانی عشق را هم حس کنی.  ادامه مطلب ...

امانت خدا...

خورشید داغِ مرز ایلام از فراز کوه‌های تنگه بینا فرو می‌تابید. سکوت لحظه‌ای در خطوط مقدمِ کنجانچم پیچیده بود. چند سرباز عراقی، با دست‌هایی بالا گرفته، آرام از میان بوته‌ها بیرون آمدند—خسته، خاکی، گرسنه و ترس‌خورده.


شهید احمد برازنده اولین کسی بود که آن‌ها را دید. اسلحه‌اش پایین بود، اما دلش بالا. جلو رفت، نگاهشان کرد، و با لحنی نرم گفت:

ـ نترسید... تموم شد.


همرزمانش یکی‌یکی رسیدند. یکی زمزمه کرد:

ـ احمد، اینا دشمنن! چرا آوردیشون به سنگر خودمون؟


او نگاهش را به افق دوخت و با صدایی آرام، اما محکم گفت:

ـ دشمن؟ شاید. اما الان امانت خدا هستن. توی خاک ما اسیر شدن، یعنی ما باید نگهشون داریم... با احترام.


اسرا را به سنگر آورد. براشون آب آورد، نون آورد. یکی از بچه‌ها گفت:

ـ مگه می‌خوای مهمون‌بازی دربیاری وسط جنگ؟


احمد تبسمی زد، نگاهی به آسمان کرد و گفت:

ـ ما قراره از خاکمون دفاع کنیم، نه از انسانیت‌مون دست بکشیم.

ـ اینا اسیرن... و ما با اسیر مدارا می‌کنیم. این وصیت اهل بیت ماست.


یکی از اسرا، جوانی گندم‌گون با لهجه عراقی، به زانو افتاد. چشمانش پر از اشک شد. بعد از آن روز، بارها تکرار کرد:

ـ "من فکر می‌کردم اومدم بجنگم... ولی با مردی روبه‌رو شدم که با قلبش دفاع می‌کرد، نه فقط با تفنگ."


آن شب، در تنگه کنجانچم، در دل کوه و خاک ایلام، مهربانی از لوله تفنگ سبقت گرفت...

و احمد، تا صبح بیدار ماند، فقط برای اینکه اگر یکی از اسیرها آب خواست، مردی باشد که لیوانی آب بدهد.

شهیدی با قلبی بزرگتر از جنگ..شهید احمد برازنده

در هیاهوی انفجارها و شعله‌های نخستین روزهای جنگ تحمیلی، مردی از تبار غیرت و مهربانی، مرز را نه فقط با سلاح، که با انسانیتش نگه داشت.

شهید احمد برازنده، از نخستین رزمندگانی بود که اسیران عراقی را در همان روزهای آغازین جنگ به اسارت گرفت. اما آنچه او را از بسیاری جدا می‌کند، نه قدرت اسلحه‌اش، بلکه وسعت دلش بود.


او وقتی اسیران دشمن را به خانه‌اش آورد، نه با خشم که با کرامت از آن‌ها پذیرایی کرد؛ برایشان آب آورد، غذا داد، و رفتاری نشان داد که حتی خود اسیران گمان نمی‌بردند در میانه میدان جنگ، چنین انسانیتی هنوز زنده باشد.


در همان لحظاتی که می‌شد انتقام گرفت، شهید برازنده انتخاب کرد که آزادگی ایرانی را به نمایش بگذارد. او نشان داد که در جبهه حق، حتی با دشمن هم می‌توان همچون انسان رفتار کرد.


احمد برازنده، تنها یک رزمنده نبود؛ او معلمی بود که به همه ما آموخت:

شرافت، مرز نمی‌شناسد.

مهربانی، حتی در دل میدان مین، زنده است.

و شهید، فقط آن نیست که جان می‌دهد؛ بلکه آن است که پیش از آن، انسانیت را زنده می‌کند.

دعوت به تبادل لینک با وبلاگ ما...

سلام به دوستان وبلاگ‌نویس عزیز،

اگر شما هم مثل ما به ارتباط بیشتر بین وبلاگ‌ها، رشد بازدیدکننده‌ها، و ارتقای کیفیت محتوا علاقه‌مندید، خوشحال می‌شیم با هم تبادل لینک داشته باشیم.


ما باور داریم که وبلاگ‌نویسی هنوز هم زنده‌ست، و شبکه‌سازی بین وبلاگ‌ها می‌تونه تجربه‌ای ارزشمند برای مخاطب و نویسنده باشه.


شرایط ساده برای تبادل لینک:


وبلاگ شما محتوای مفید، اخلاقی و فعال داشته باشه


پس از درج لینک ما، از طریق دیدگاه یا ایمیل اطلاع بدید


لینک وبلاگ شما نیز در بخش دوستان/لینکدونی ما قرار خواهد 

کوچیک شما روح الله برازنده

دختر آخرین قاجار..

در آخرین روزهای سلطنت احمدشاه قاجار، دختری ناشناخته در حرمسرا زندگی می‌کرد. نه شاهزاده بود، نه کنیز. نامش "مینا" بود و حافظ کل دیوان حافظ.

مینا خواب دیده بود که اگر سلطنت پایان یابد، زبان شعر هم در ایران فروخواهد ریخت. برای همین، در شب فرار احمدشاه، بر تمام دیوارهای پشت بام کاخ گلستان، با زغال اشعار حافظ را نوشت.

سال‌ها بعد، در بازسازی کاخ، مرمتی‌ها در زیر گچ‌ها بیت‌هایی از دیوان حافظ را یافتند که با خطی زنانه نوشته شده بود.

یکی از آن‌ها این بود:

"مملکت رفت، ولی شعر نرفت."

آینده واقع گرایانه و تخیلی استان ایلام..

فرصت‌ها:


دروازه طلایی به عراق: با توسعه روابط اقتصادی ایران و عراق، ایلام به یکی از محورهای اصلی تجارت زمینی، ترانزیت کالا، و زائران عتبات تبدیل می‌شه. مهران یک بندر خشک بین‌المللی می‌شه.


گردشگری جنگ و طبیعت: مناطق مثل تنگه کِنجانچم، ارتفاعات کبیرکوه، و یادمان‌های دفاع مقدس به مقاصد گردشگری تاریخی–زیارتی تبدیل می‌شن.


انرژی پاک و کشاورزی هوشمند: با استفاده از خورشید سوزان ایلام، نیروگاه‌های خورشیدی رو به توسعه می‌رن. کشاورزی سنتی به سمت آبیاری قطره‌ای و گلخانه‌ای حرکت می‌کنه.



چالش‌ها:


خشکسالی، فرسایش خاک و مهاجرت جوانان مهم‌ترین خطرها هستن. اگر زیرساخت‌های آموزشی و شغلی تقویت نشن، ایلام ممکنه خالی‌تر از همیشه بشه.




---


۲. آینده خیالی و باشکوه ایلام – سال ۲۱۸۰ (داستان کوتاه)


در سال ۲۱۸۰، ایلام دیگر یک استان مرزی نیست؛ بلکه به «حلقه زاگرس» معروف است، دروازه انرژی‌های تجدیدپذیر و دانش بومی ایران. در دل کوه‌های کبیرکوه، شهری زیرزمینی ساخته شده که از نور خورشید تغذیه می‌کند و دانشمندان باستان‌شناس، داده‌های تمدن ایلامی را به کد تبدیل کرده‌اند.


در این ایلام آینده:


زبان کُردی و لری با هوش مصنوعی حفظ و گسترش یافته‌اند.


مدارس هوشمند عشایری در حال حرکت‌اند، همراه با گله‌های خورشیدی!


هر نوجوان ایلامی، در ۱۶ سالگی باید یک روایت از جنگ تحمیلی را با تکنولوژی واقعیت مجازی بازسازی کند—این قانون فرهنگی استان است.


نام "احمد برازنده" روی یکی از بزرگ‌ترین مراکز صلح و ادبیات جنگ در خاورمیانه نقش بسته.



و در تنگه کنجانچم، هنوز هم شب‌ها نوری سبز از دل خاک می‌تابد—گفته می‌شود خاطرات شهدا در خاک دیجیتال ذخیره شده‌اند و گاهی با قلب پاک، شنیده می‌شوند...

آینده ایران امیدوارانه..وعلمی تخیلی

در سال‌های پیش رو، ایران با چالش‌هایی مثل بحران آب، مهاجرت نخبگان، فرسایش خاک، شکاف‌های اجتماعی و فشارهای اقتصادی دست‌و‌پنجه نرم می‌کنه. اما در دل این سختی‌ها، چند مسیر روشن هم در حال شکل‌گیریه:


۱. موج نخبگان بازگشتی:

از اواسط دهه ۱۴۰۰، موجی از نخبگان ایرانی مهاجر (پزشکان، برنامه‌نویسان، مهندسان) به کشور برمی‌گردند تا در ساختن زیرساخت‌های نوین مشارکت کنند، مخصوصاً در شهرهایی مثل شیراز، تبریز، رشت و کرمان.


۲. انقلاب در انرژی‌های پاک:

با خشک شدن منابع آبی، ایران به یکی از قدرت‌های انرژی خورشیدی و بادی منطقه تبدیل می‌شه، به‌ویژه در استان‌هایی مثل یزد، کرمان و سیستان.


۳. شکوفایی فرهنگ و هنر دیجیتال:

ایران با موج جدیدی از تولیدکنندگان محتوا، بازی‌سازها و نویسندگان جوانی روبه‌رو می‌شه که با روایت‌های نوین از هویت ایرانی، دنیا رو مجذوب می‌کنن—حافظ با هوش مصنوعی زنده می‌شه!


۴. شهرهای هوشمند:

در آینده‌ای نه‌چندان دور، شهرهایی مثل تهران، اصفهان و مشهد وارد فاز شهرهای نیمه‌هوشمند می‌شن: حمل‌ونقل الکترونیکی، اینترنت ملی امن‌تر، و حتی دستگاه‌های رأی‌گیری دیجیتال محلی.


۵. تحول تدریجی در حکمرانی:

هرچند کند و پرتنش، اما ساختارهای تصمیم‌گیری و قانون‌گذاری به سوی مشارکت مردم‌محور و شفاف‌تر پیش می‌ره. جوان‌ها نقش پررنگ‌تری در شوراها و تصمیم‌های اجتماعی پیدا می‌کنن.  ادامه مطلب ...

درخت سخنگوی توس...

در زمان طغرل سلجوقی، حکیمی تنها در اطراف نیشابور می‌زیست. نامش "میرفرخ توس" بود. گفته می‌شد او با گیاهان سخن می‌گوید، اما همه فکر می‌کردند دیوانه است.

شبی درختی در توس، زیر نور ماه با او سخن گفت:

"در من، پیکرِ فردوسی آرام گرفته، اما اگر پادشاهان دوباره زبان پارسی را بی‌قدر کنند، سایه‌ام خشک می‌شود."

میرفرخ، این راز را در پوست درخت نوشت و آن را در آتشدانی نهاد. صدها سال بعد، در عصر رضاشاه، مردی درختی خشک در توس برید و درون آن پوست‌نوشته‌ای یافت:

"زبان اگر بمیرَد، تخت‌ها می‌لرزند."

آخرین شب در کنجانچم..

باد سرد از دامنه کوه‌ها به صورت می‌زد. احمد پتوی کهنه‌ای را روی دوش نوجوان بسیجی انداخت. "سرده، پسر؟"

پسر، که تازه از راه رسیده بود و از خستگی چشم‌هایش سرخ شده بودند، لبخند کم‌جانی زد و گفت: "یه کم، حاجی... ولی طاقت میارم."


شب، آرام نبود. صدای خمپاره‌هایی که گه‌گاه در دوردست می‌ترکیدند، زمین را می‌لرزاند. احمد کنار آتشی کوچک نشست. دستی به جیبش برد و دفترچه‌ای کهنه بیرون آورد. آهسته نوشت:


"مادر جان، گوهر عزیزم... اگر این نامه به دستت رسید، بدان که پسرت رفت تا ریشه دشمن رو از خاکمون بکنه. برام دعا کن، مثل همیشه..."


صبح نزدیک بود. در تاریکی، احمد نگاهی به کوه‌های روبرو انداخت. نفس عمیقی کشید.

"بچه‌ها... وقتشه. باید بزنیم جلو. اونا فکر می‌کنن این چند نفر عقب‌نشینی می‌کنن. ولی ما هنوز ایلامیم!"


با فریاد "یا زهرا"، جمع کوچکی از دلیران به دل تنگه زدند.

گلوله‌ها مثل باران می‌بارید، اما احمد جلوتر از همه می‌دوید، بی‌هیچ ترسی.


لحظه‌ای ایستاد، و نگاهی به آسمان انداخت. انگار چیزی را در افق دید؛ شاید چهره مادرش، گوهر، که سال‌ها در گوشش خوانده بود:

"پسرم، مرد باش، حتی اگه دنیا پشتت رو خالی کنه."


و درست همان‌جا، در خاک تنگه کنجانچم، احمد جان داد...

اما پرچم نیفتاد.

روحت شاد سردار دلیر خطه ایلام قهرمان شهید احمد برازنده..

شجاع ترین جنگاور تاریخ...


امام علی (ع) – شجاع‌ترین جنگاور تاریخ


چرا؟


1. میدان‌داری تن‌به‌تن

در اکثر جنگ‌ها، امام علی (ع) خودش در خط مقدم می‌جنگید و بزرگ‌ترین قهرمانان دشمن رو به تنهایی شکست می‌داد. مثل:


شکست عمرو بن عبدود (که اعراب او را معادل یک لشکر می‌دانستند)


بلند کردن درِ قلعه خیبر به‌تنهایی




2. عدم ترس از مرگ

او در شب هجرت پیامبر (ص)، با آگاهی از نقشه قریش برای قتل پیامبر، داوطلب شد که در بستر ایشان بخوابد تا جانش را فدای او کند.



3. شجاعت همراه با عقل و اخلاق

او هیچ‌گاه از شجاعتش برای ظلم یا کینه‌ورزی استفاده نکرد. حتی در اوج نبرد، اگر دشمن زخمی روی زمین می‌افتاد یا به نیت توبه شمشیر پایین می‌آورد، امام نیز دست از جنگ می‌کشید.



4. آرامش در برابر مرگ

وقتی ضربت ابن ملجم به سرش خورد، جمله معروفش این بود:

"فُزْتُ وَ رَبِّ الْکَعْبَة"

(به خدای کعبه سوگند رستگار شدم)

یعنی حتی در لحظه مرگ هم ترسی نداشت، بلکه آن را وصال با معشوق می‌دانست.





---


مقایسه با دیگران:


خالد بن ولید: جنگجوی بی‌باکی بود اما به گفته خودش، از ترس مرگ در بستر مرد.


الکساندر، چنگیزخان، ناپلئون: نبوغ نظامی داشتند، اما حضور مستقیم در میدان‌ها همیشه با احتیاط همراه بود.


سامورایی‌ها مثل موساشی شجاع بودند، اما شجاعتشان با مفاهیم فلسفی ژاپنی آمیخته بود، نه با فداکاری برای عدالت.

داستان کاپیتان کاگن..وکشتی گمشده


در قرن نوزدهم، در آب‌های طوفانی دریای شمال، کشتی‌ای به نام "پرنسس سیاه" در حال سفر از بندر هاروی به اسکاتلند بود. این کشتی تحت فرمان کاپیتان آرچیبالد کاگن قرار داشت؛ مردی سخت‌گیر، باتجربه و افسون‌شده به نظر می‌رسید. گفته می‌شد که کاپیتان کاگن هیچ‌گاه از قدرت دریای شمال نمی‌ترسید و خود را به عنوان یک فرمانده بی‌رحم شناخته بود که هیچ چیزی نمی‌توانست او را بترساند.


اما در یکی از شب‌های طوفانی، درست در نزدیکی جزیره‌های فراموش‌شده‌ای که هیچ نقشه‌ای از آن‌ها وجود نداشت، کشتی "پرنسس سیاه" به طرز مرموزی ناپدید شد. هیچ اثری از کشتی، خدمه یا کاپیتان کاگن یافت نشد. دریا ساکت و آرام شد، انگار هیچ‌گاه این کشتی وجود نداشته است. هیچ‌کس در مورد آن کشتی چیزی نمی‌دانست و حتی شایعاتی از خود کاپیتان کاگن نیز پخش شد که او با شیطان پیمان بسته است.


اما سال‌ها بعد، یک کشتی دیگر به نام "آرامش دریا" که در همان منطقه حرکت می‌کرد، به طور تصادفی به کشتی گمشده "پرنسس سیاه" برخورد. اما چیزی عجیب و ترسناک در انتظارشان بود. وقتی خدمه کشتی آرامش دریا به "پرنسس سیاه" نزدیک شدند، آن‌ها متوجه شدند که کشتی به طور کامل سالم است، در حالی که انگار هیچ‌وقت دریا را ترک نکرده باشد. شیشه‌ها، چوب‌ها، و حتی چراغ‌های داخل کشتی همه دست‌نخورده باقی مانده بودند.


اما وقتی وارد کشتی شدند، هیچ‌کس از خدمه یا کاپیتان خبری نبود. کشتی به نظر می‌رسید که خالی است، مگر برای یک صدای غم‌انگیز که از اتاق‌های زیرین می‌آمد. صدای فریادهایی که به زبان‌های بیگانه گفته می‌شد، مثل ناله‌های کسی که از درد و عذاب می‌سوزد.


یکی از خدمه که جسارت بیشتری داشت، تصمیم گرفت به پایین‌ترین بخش کشتی برود. او در آنجا یک درب فلزی که هیچ‌گاه قبل از آن دیده نشده بود پیدا کرد. وقتی در را باز کرد، وارد اتاقی تاریک و پر از بوی گندیدگی شد. در آنجا، در یک گوشه‌ی تاریک، جسدی نیمه‌فرو رفته در دیوار پیدا کرد. این جسد که شکلی شبیه به کاپیتان کاگن داشت، هنوز زنده به نظر می‌رسید، ولی هیچ‌چیز جز پوست خشک و چشم‌های خالی نداشت.


این موجود، با صدای خشک و بی‌حس، گفت: "ما پیمان بسته‌ایم، اما قیمتش را می‌پردازم. این کشتی تا زمانی که مرا نجات ندهید، در اینجا خواهد ماند."


پس از آن، خدمه کشتی به سرعت کشتی گمشده را ترک کردند، ولی حتی تا امروز، هیچ‌کس از سرنوشت واقعی کاپیتان کاگن و کشتی "پرنسس سیاه" خبر ندارد. هر چند وقت یک بار، در شب‌های طوفانی، کشتی "پرنسس سیاه" به آرامی در افق ظاهر می‌شود، گویی در جستجوی کسانی است که برای پایان دادن به عذاب کاپیتان، جان خود را فدای این کشتی کنند.


چرا این داستان منحصر به فرد است؟


این داستان به نوعی ترکیب ترس و افسانه‌های دریایی است که به همراه یک معمای حل‌نشده پیش می‌رود. در این داستان، یک نفرین یا معامله شیطانی به نظر می‌رسد که افراد را به دنیای دیگری می‌برد.


عنصر ترس در اینجا از نوعی دلهره‌انگیز است که مربوط به احساس گم‌شدن در دنیای تاریک و بی‌پایان دریا می‌شود، جایی که هیچ‌چیز نمی‌تواند پیش‌بینی‌پذیر باشد.



این نوع داستان‌ها باعث می‌شود که همیشه در مورد این کشتی گمشده و سرنوشت آن کاپیتان سوالات بیشتری به ذهن برسد و احساس ترس و تنهایی در دل شنونده ایجاد کند.