خسرو و شیرین – روایت دلدادگی در سایهی سرنوشت
روزی روزگاری، در سرزمین ایران، شاهزادهای دلربا به نام خسرو پرویز، وارث تاج و تخت ساسانی، آوازهی دختری زیبارو از دیار ارمنستان به نام شیرین را شنید؛ دختری که آوازهی حسن و کمالش در سراسر سرزمینها پیچیده بود.
خسرو دل به شیرین میبازد، پیش از آنکه حتی او را دیده باشد. و شیرین نیز، از طریق تصویر نقاشیشدهای که خسرو برایش میفرستد، شیفتهی شاهزاده میشود.
اما راه عشق، هموار نیست. سیاست، جنگ، دشمنی، و سوءتفاهمها، همچون طوفانی، این دو دلباخته را از هم دور میسازند.
در این میان، مردی دیگر به نام فرهاد، سنگتراشی هنرمند و دلباخته، نیز به عشق شیرین گرفتار میشود. فرهاد کوهها را میتراشد تا شاید به وصال شیرین برسد، اما خسرو با نیرنگی تلخ، او را از میدان به در میبرد. فرهاد، در اوج عشق و ناامیدی، جان میدهد.
سرانجام پس از سالها دوری، درد، انتظار و گذر از آزمونهای سخت، خسرو و شیرین به هم میرسند. اما سرنوشت، بیرحم است.
خسرو بهدست پسرش شیرویه کشته میشود.
و شیرین، که تاب دوری از عشق را ندارد، بر مزار خسرو، جان به عشق میبازد.
---
پایان تلخ، اما عاشقانه
خسرو و شیرین در تاریخ و ادب فارسی، نماد عشقی پرآشوب اما پاک شدند. عشقی که با وجود وصال، به فراق انجامید، اما نامشان در دل ادبیات تا ابد جاودانه ماند.